خاطرات خنده دار
تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra

 دوستی تعریف میکرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم

آمده بود مجبور شدم به بروجرد بروم...

هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم... وسط پل به ناگاه

به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم....... به سمت

راست گرفتم ، موتوری هم به راست پیچید... چپ، موتوری هم چپ...

خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی موتور پرت

شد تو رودخونه...

وحشت زده و ترسیده، ماشین رو نگه داشتم و با سرعت رفتم پایین

ببینم چه بر سرش اومد ، دیدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچیده... با

محاسبات ساده پزشکی، با خودم گفتم حتما زنده نمونده ...

مایوس و ناراحت، دستم را گذاشتم رو سرم و از گرفتاری پیش آماده

اندوهگین بودم... در همین حال زیر چشمی هم نیگاش میکردم،...

باحیرت دیدم چشماش را باز کرد ... گفتم این حقیقت نداره... رو کردم

بهش و گفتم سالمی...؟

با عصبانیت گفت: " په چونه مثل یابو رانندگی موکونی...؟ "

با خودم گفتم این دلنشین ترین فحشی بود که شنیده بودم... گفتم آقا

تورو خدا تکون نخور چون گردنت پیچیده....

یک دفه بلند شد گفت: شی پیچیده ؟ شی موی تو ؟ هوا سرد بید

کاپشنمه از جلو پوشیدم سینم سرما نوره .... !!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • اوکسیژن
  • ریاح