تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra
یه سری تو دفترم نشسته بودم گفتم کسی که نمیاد یه شیمیایی در
هوای اتاق رها کردم که یهو مدیرمون درو باز کرد اومد تو :))
بیچاره هی رنگ عوض کرد گفت چقد اینجا بو میاد منم
حسسسسساسس
گفتم از این فاضلاب بو میزنه بیرون من بیچاره همش باید تحمل کنم خفه
شدم تو این اتاقD:
فرداش یکی رو فرستاد برا اتاقم تهویه هوا نصب کردنD:
ینی هوش که نیست ابر کامپیوتره D:
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.