خاطرات خنده دار
تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra

 رفتم در خونه عمم, عمم يه بچه 8 ساله داره بعد در زدم اومده دم در درو

باز كنه گفت كيه گفتم: منم منم آقا دزده اومدم همه خانوادتو بكشم D:

آقا اين, جورى ترسيد از همون داخل حياط تا داخل خونه مى دويد و هى

گريه ميكرد رفت داخل بعد از چند دقيقه ديدم شوهر عمم و پسرعمم با

چاقو ميوه خورى اومدن دم در از پشت در اول گفتن كيه منم از رو نرفته

گفتم قاتلتون بعد شوهر عمم گفت ميگى كى هستى يا نه گفتم منم تو

باز كن ميفهمى 

خخخخخخخخخخخخ

درو باز كردن تا منو ديدن اينقد فحشم دادن كه ديگه تصميم گرفتم ديگه از

اين كارا نكنم  



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • اوکسیژن
  • ریاح