خاطرات خنده دار
تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra

 کلاس سوم ابتدایی بودم..گلاب به روتون یه روز بیرون روی شدیدی

( همون اسهال حالا) به ما دست داد... هیچی دیگه مادرم یه نامه نوشت

داد بهم گفت بده به معلم کاریت نباشه..ماهم انکام دادیم..

اون روز با خیال راحت اجازه می گرفتمو میرفتم دستشویی... فرداش خوب

شده بودم ولی من داشتم از موقعیت استفاده می کردم هی از کلاس

جیم می زدم بیرون..

روز سوم شد معلمه شک کرده بود...میدید زیاد میرم بیرون دفه آخرب

اجازه نداد برم بیرون..منم حوصلم سر رفته بون افتضاح

با کمال خونسردی رفتم جلو میزش گفتم: حانوم اجازه من باید برم

دستشویی بخدا خیلی تشنمه -(

میگن دروغگو کم حافظه میشه ها 

هیچی دیگه اونم فهمید ..یه لبخند زد گفت برو... منم واسه اینکه عذاب

وجدانم کم شه یه سر هم رفته دستشویی یه چند مینی نشستم

خلاصه !



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • اوکسیژن
  • ریاح