خیلی دو دل بودم این خاطره رو بذارم
چون برا بقیه خنده داره ولی برا من
گریه داره)":
چن سال پیش که بچه بودم از این گودزیلاهایی که میگید خیلی شیطون تر بودم:))
با پسرخالم تو روضه با خودمون گلاب و بتادین برده بودیم وختی که گفتن
چراغارو خاموش کنید ما هم تو یه کاسه بزرگ آب و بتادین و گلاب و قاطی
کردیم و بردیم جلو ملت، اونا هم دست میکردن توش و میمالیدن به
صورتشون چون فکر میکردن گلابهD:
وختی چراغا روشن شد همه داشتن قالیارو از خنده چنگ میزدنD:
هیچی دیگه قسمت بدش برا من این بود که فهمیدن کا من و پسرخالمه و
یه کتکی خوردیم که تو تاریخ نوشتن)":
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.