خاطرات خنده دار
تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra

 یه روز تو اداره یکی از همکارا رو دیدم که ریشش رو پرفسوری می‌زد، از

دور بلند صداش زدم که پرفسور چطوری!؟ یه نگاهی به من انداخت ولی

عکس العملش مثل همیشه نبود! رفتم طرفش که بهش بگم : با تو

بودما!!؟ یه مرتبه متوجه شدم که اون بنده خدا یه ارباب رجوعه!

سرمو انداختم پایینو یواشی جیم شدم!!!



نظرات شما عزیزان:

رضا
ساعت18:50---25 آذر 1391
با سلام و خسته نباشيد به شما دوست عزيز وبلاگ مفيد و زيبايي داري من كه همسشه ازش استفاده ميكنم واقعا خوبهاگه مايل به لينك هستي من را با نام منتظران مهدي لينك كن بعد پيام بده من هم لينكت كنم؟
با تشكر
www.reza-bidar.loxblog.ir


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • اوکسیژن
  • ریاح