تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra
جلو تی وی رو مبل ولو بودم ساعت 2 شب ...
بابامم بعد از اخبار خوابش برده بود...
همینجوری فیلم میدیدم یهو احساس کردم زمین لرزید...
آقا مارو میگی...بلند شدم با جفت پا پریدم بیخ گوش
بابام بنده خدا گرخید...گفت چی شده؟
گفتم بابا...بسم الله فک کنن زلزله است...
دیدم یه نگاه خصمانه ای بهم کرد...
یه نگاه به ساعت رو دیوار انداخت...
بعد ا همون نگاه غضب آلود گفت:باباجان اینوقت شب زلزله؟
من
سازمان ثبت زلزله و زلزله نگاری مرکزی
سازمات مقابله با حوادث غیر مترقبه
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.