کلاس سوم ابتدایی بودم..گلاب به روتون یه روز بیرون روی شدیدی
( همون اسهال حالا) به ما دست داد... هیچی دیگه مادرم یه نامه نوشت
داد بهم گفت بده به معلم کاریت نباشه..ماهم انکام دادیم..
اون روز با خیال راحت اجازه می گرفتمو میرفتم دستشویی... فرداش خوب
شده بودم ولی من داشتم از موقعیت استفاده می کردم هی از کلاس
جیم می زدم بیرون..
روز سوم شد معلمه شک کرده بود...میدید زیاد میرم بیرون دفه آخرب
اجازه نداد برم بیرون..منم حوصلم سر رفته بون افتضاح
با کمال خونسردی رفتم جلو میزش گفتم: حانوم اجازه من باید برم
دستشویی بخدا خیلی تشنمه -(
میگن دروغگو کم حافظه میشه ها
هیچی دیگه اونم فهمید ..یه لبخند زد گفت برو... منم واسه اینکه عذاب
وجدانم کم شه یه سر هم رفته دستشویی یه چند مینی نشستم
خلاصه !
یکی از لذتهایی که دیگه نیست..
اینه که آروم کنارم خواب باشه.. بعد همینجوری خیره بهش نگاه کنم.. نه
اینکه خوابم نیاد.. به زور خودمو بیدار نگه دارم تا تماشا کنم که مثله
فرشته ها می خوابه..
بعد یهو از خواب بیدار شه و با چشمای بسته بگه :آبـــــــ ...
بپرم سه سوت براش آب تَگَری بیارم.. اون بخوره .. نصفشم از زیر چونه
اش بریزه ... زیر لب بگم: نوش جــــــونـــــت عـــشــــقـــمـــ...
آروم دوباره همونجوری بخوابه و بهش خیره بشم..
خیلی دو دل بودم این خاطره رو بذارم
چون برا بقیه خنده داره ولی برا من
گریه داره)":
چن سال پیش که بچه بودم از این گودزیلاهایی که میگید خیلی شیطون تر بودم:))
با پسرخالم تو روضه با خودمون گلاب و بتادین برده بودیم وختی که گفتن
چراغارو خاموش کنید ما هم تو یه کاسه بزرگ آب و بتادین و گلاب و قاطی
کردیم و بردیم جلو ملت، اونا هم دست میکردن توش و میمالیدن به
صورتشون چون فکر میکردن گلابهD:
وختی چراغا روشن شد همه داشتن قالیارو از خنده چنگ میزدنD:
هیچی دیگه قسمت بدش برا من این بود که فهمیدن کا من و پسرخالمه و
یه کتکی خوردیم که تو تاریخ نوشتن)":
آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار تا که تنهاییت از دیدن آن جا
بخورد و بداند که دل من با توست.......
در همین یک قدمی!
به دوستم میگم میری فیس بوک؟
برگشته میگه فیس بوک دیگه خــــَـــز شده
منم گفتم آره بعدش با یه حس غرور میگه من میرم یاهو چت میکنم خیلی باحاله
فک کنم تازه یاهو رو پیدا کرده
یه سوال داشتم ... میدونید کلا کی نابود میشیم؟
ميشه اين فتو شاپم تحريم كنن ما بفهميم بعضيا واقعا چه شكلين؟
دو نصيحت براي خواهران و برادران مقيم فيس بوک دارم ...!!
.
.
خواهرم : هيچ اتفاقي نميفته وقتي پست يه پسر رو ميخوني ، لايک هم بزني .!
برادرم : وقتي پست يه دختر رو لايک ميکني ، حداقل قبلش اونو بخون
شايد توش فحش نوشته باشه.!!!!
√ دیوانه ام می كند ...!
فكر اینكه .. زنده زنده .. نیمی از من را .. از من جدا كنند !
لطفا ... تا زنده ام بــــــــــــــــــمان.....
نه کسی منتظراست،نه کسی چشم به راه،
نه خیال گذر از کوچه مادارد ماه...
بین عاشق شدن ومرگ مگرفرقی هست؟
وقتی ازعشق نصیبی نبری غیر از آه...؟
همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است:
آرام، همیشگی، نزدیک.
21 دسامبر لنتی هم گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد !!!
ولی گفته بودن اونایی که بعد از 21 دسامبر زنده باشن دنیای جدیدی رو
تجربه میگنن ...حقیقت داشت
من دنیای جدید رو تجربه کردم...
دنیایی پر از بدهی
شهریه واریز نشده دانشگاه
کارهای عقب افتاذه
درس های انباشته شده
سکته ناقص
و....
موبایلمو دزدیدن!همه میگن برو شکایت کن!
خب بابا اون دزده تمام اسمسامو خونده،روم نمیشه نگاش کنم،آبروم رفته!
یکی از فانتزیهام اینه که تو یه جمعی دعوام بشه بایکی بعد من اشک
توچشمام حلقه بزنه وباصدای بلند داد بزنم:
تو میدونی من کی هستم؟؟؟ اره؟ میدونی؟میدونی بابام کیه؟؟ میدونی
من کی ام لعنتی؟؟
خعلی حال میده.
خیلی وقته که دیگه نمیای به خاطرم
ولی یادته یه روز باهم اول طلوع و بعد غروب خورشیدو وایستادیم و نگا
کردیم!؟
هرروز که صبحا میرم دانشگا طلوع رو بعد برگشتنی عصرا غروب رو میبینم
یعنی هر روز دوبار خاطراتت برام زنده میشن و همه بدنم میلرزه،نفسم بالا
نمیاد،بغضم میگیره،چشام پرمیشه
اما میدونی چی بیشتر ازهمه داغونم میکنه؟
اینکه دیگه شکل صورتت یادم نمیاد
بعد از رفتنش موهایم را از ته زدم ...
خاطره ی دستانش دیوانه ام میکرد...
دیشب خدا را دیدم
میگریست
من نیز گریستم
هر دو یک درد شدیم
آدم ها ....
کم طاقتی عادت آن روز هایت بـــود
امروز برای خبرگرفتن از من چه صبور شده ای ...
دلم نگرفته از اینکه رفتی.دلم گرفته از اون همه دوست داشتن هایی که
گفتی و نداشتی
.: Weblog Themes By Pichak :.